تاریخچه ی خانوادگی آیه الله حاج شیخ مرتضی تهرانی- قسمت چهارم
کیهان فرهنگی: جناب کلهر! مرحوم پدرتان با امام خمینی هم آشنا بودند؟
مهدی کلهر: پدرم شاگرد مرحوم شاه آبادی بزرگ بود. من یک جا دیدم که حضرت امام فرموده بودند: من و یکی دیگر، خدمت آقای شاه آبادی بودیم. آن «یکی دیگر» پدر من بود. به همین خاطر پدرم از دوستان صمیمی حضرت امام بود. خواهرم میگفت: حاج آقا روح الله آن موقع همیشه منزل ما میآمد و علم رجال و درایهاش خیلی معروف بود، پدر من هم در این علوم خوب بود.
کیهان فرهنگی: شاگرد آیت الله شاه آبادی، قطعا تأثیر فراوانی در تربیت عرفانی پدرتان داشته است،خود شما از این نظرها، مرحوم پدرتان را چگونه دیدید؟
مهدی کلهر: سلوک پدر واقعا چیز فوقالعادهای بود. کسانی که حتی یک بار و یک جلسه پدرم را دیده بودند، میگفتند:ما خیلی زیاد تحت تأثیرش بودیم.
پدر چشمهای نافذی داشت و یک بصیرتی داشت که معروف بود، هنوز پس از سی و پنج سال از فوتش میگویند یک نفر را اگر یک بارکه میدید، میگفت: او بیاید یا نیاید، یعنی به این تشخیص اولیه و شناخت آدمها معروف بود. بعضیها را که اصلا به ظاهرشان نمیآمد با یک بار دیدن میگفت آدم خوبی است بیاید.
او آدمی بود که بیشتر لباسهایش دکمه نداشت، منگوله داشت، احتیاط میکرد که مبادا دکمهها از صدف حیوانات خارجی و نجس باشد. با این توصیف..
در جلسات او کسانی میآمدند که کراوات داشتند و مثلا خلبان بودند. بعد وقتی همان آدم در یک سانحه هوایی کشته شد، واقعا از اولیاء الله بود و جزو اوتاد. یا کارمندانی از تیپهای مختلف. تیپهایی مثل مرحوم رسایی که صدای بسیار خوبی داشت و فکر میکنم کارمند سازمان برنامه بود. او هم به جلسات پدر میآمد.
پدرم به صدای خوش خیلی علاقه داشت.
خیلی از شبها کسانی میآمدند و اشعار عرفانی برایش میخواندند. اهل طبیعت بود.
با هیئت و نجوم آشنایی داشت، ستارهها را میشناخت. شبها بسیار به آسمان نگاه میکرد، گاهی تا یک ساعت، بالاخره جز عرفان، رگه ایلی هم داشت. اصرار زیاد به دانستن تاریخ و جغرافیا و هیئت و نجوم داشت.
در سفری که به اصفهان و شیراز داشتیم در مزار حضرت شاهچراغ، تاریخ بنای آنجا را مفصلا از آغاز ساخت تا تغییرات و گسترشاش را برایمان توضیح میداد. اصلا معتقد بود که انسان به خاطر این انسان است که این چیزها را بشناسد، و گرنه با حیوان هیچ فرقی نمیکند.
پدرم خیلی عاشق و شیفته داشت.خیلی کسانی که از نظر علمی در مدارج بالایی بودند، شیفته پدرم بودند،عاشق خلقیاتش بودند. اینها را اگر میشود گفت عرفان، از عرفای درجه اول بود، اهل عشق و اشراق بود.
ریاضیاتش خیلی خوب بود در دوره مشروطه به مدرسه تدین رفته بود. و از شاگردهای خوب آنجا بود. بعضی از همکلاسیهایش آن زمان، وقتی محیط ایران را مساعد ندیده بودند به اروپا رفته بودند و پدر با بعضی از آنها مثل دکتر هاشمی نامهنگاری داشت. روزنامه های مختلفی را سردبیران نشریات از خراسان و تهران برایش میفرستادند، مثلا روزنامه خراسان که آقای فخر الدین حجازی فکر میکنم سر دبیرش بود. روزنامه ندای حق و چیزهای دیگر.
پدرم صدای خوبی داشت، گاهی یادم هست که زمزمه میکرد.
صبحها معمولا بین الطلوعین از نماز صبح که شروع میشد، ایشان نماز صبحاش را میخواند ،هوا که دیگر روشن میشد، معمولا با صدایی خوش و بلند این دعای توسل را که حالا بعد از انقلاب رسم شده و میخوانند،میخواند. به همین خاطر من قبل از رفتن به دبستان، دعای توسل را حفظ بودم.
با همه اینها،پدر بهر حال برای ما قبل از هر چیز پدری بود مثل همه پدرها که باید اول مسئوولیت پدریاش را انجام میداد. مسئوولیتی که به نظر ما در آن کوتاهی میکرد. خیلی جاها پدرم برای دیگران پدر بود،اما برای ما نبود.
مثلا شبهای عید یادم هست که آن موقع به خاطر سرما و فقر زیاد مردم، پدرم قبض خاکه ذغال زیادی به مردم بیبضاعت میداد و باز هم یادم هست که در همان ایام عید نوروز، نزدیک به 50 قطعه ماهی دودی همراه با روغن و کیسههای برنج به خانه کسانی که او میشناخت و ما نمیشناختیم میفرستاد و اتفاقا یکی از دعواهای مادرم با او همین بود که تو، به همه ماهی و برنج و روغن میدهی ولی خودمان شب عید ماهی نداریم!
کیهان فرهنگی: رابطهشان با ادبیات فارسی و متون عارفانه چگونه بود؟
مهدی کلهر: در خانه ما،دیوان حافظ بود و میگفتند پدرم یکی از شارحان مثنوی مولانا بوده و من خیلی از افراد را دیدهام که میگفتند ما شرح مثنوی را خدمت ایشان خواندهایم.
کیهان فرهنگی: در سلوک عملی برای فرزندان و خانواده خودشان چه توصیههایی داشتند و بر چه چیزهایی تأکید میکردند؟
مهدی کلهر: پدرم مقید بود که هر سال ما را به زیارت امام رضا (ع) ببرد.
و باز از واجبات این بود که هر بار یک جفت کبوتر سفید پاپر بخریم و به تهران بیاوریم. این کبوترها به درد کفتر بازی به اصطلاح نمیخورد چون سنگیناند و پرواز نمیکنند، ولی چهره بسیار زیبا و آرامش بخشی دارند. راه رفتن آنها هم خیلی زیباست، بیجهت نیست که سمبل صلح شده است. بعد ما از کبوترها جوجه میگرفتیم و در این کار خیلی وارد شده بودیم. به لحاظ عاطفی، پدرم اعتقاد داشت که گوشت حیوان خانگی مثل مرغ و خروس و غیره را نباید بخوریم، بلکه باید آنها را به شخص دیگری بدهیم که استفاده کند. پدرم به این ظرایف خیلی اهمیت میداد.
هر سال که میخواستیم برای زیارت به مشهد برویم، تمام کبوترها را که تعدادشان هم زیاد بود، به کسی میدادیم و دوباره یک جفت دیگر از مشهد میآوردیم.
حالا یک چیز جالبی هم از آن زمان به یادم آمد، شاید گفتنش خالی از لطف نباشد. پدرم در همان سالها به ما میگفت: کبوتر، رنگ را با دیدن ارث میبرد.
کیهان فرهنگی: یعنی چگونه؟
مهدی کلهر: حالا عرض میکنم، یک بار به پدرم گفتم: اگر من یک بال این کبوترها را سیاه کنم، جوجههایشان پرهای سیاه در میآورند؟ پدرم گفت:بله همین طور است. پدرم این چیزها را در احادیث خوانده بود. من به حرف پدرم خیلی اعتماد داشتم، آمدم و یک جفت کبوتر را آوردم و انتهای دم آنها را توی مرکب سیاه زدم و خیلی هم قشنگ شدند. جوجههای همین جفت که در آمد، هر کدام توی دمهایشان چند تا پر سیاه داشتند و این دیگر روی آنها ماند و جوجههای بعدی هم دمهایشان سفید یکدست نبود و تویش پرهای سیاه داشت!
متأسفانه من رشته طبیعی نرفتم که این مسائل ژنتیکی را در مورد چیزهای دیگر آزمایش کنم.
بهر حال، پدرم مصر بود که در زندگی ما یک فضای لطیفی را ایجاد کند.
معتقد بود که شکار حیوانات برای تفنن و تفریح،چه در هوا و چه در زمین، سخت دلی و سنگ دلی میآورد.
کیهان فرهنگی: روزها و ساعات آخر زندگی ایشان چگونه بود، آیا شما در آن ایام نزد ایشان بودید؟
مهدی کلهر: از تابستان آخری که با پدرم بودم، خاطرات عزیز و گرانقدری برایم مانده است که هنوز هم از آنها استفاده میکنم. آن دو ماه به اندازه دو قرن برایم درس داشت. بعد از آن پدرم را رها نمیکردم.
تقریبا بیست روز قبل از فوت پدرم دو قطعه عکس از او گرفتم. آن زمان پدرم گفته بود که امسال در ماه رمضان فوت میکنم.
فکر میکنم روز دوم ماه رمضان بود که یک روز به من گفت: اگر من مردم تو یادت باشد که خدا را داری و خودت و دیگر هیچکس را نداری،نه مادر و نه برادری.
من خوشم نمیآمد از این حرفها و برایم خیلی سنگین بود. همین طور هم شد.
با فاصله کمی پدرم فوت کرد و من دیدم که تنها هستم و خیلی طول کشید تا بتوانم آن جرأت را پیدا کنم که از خانواده جدا شوم و مستقل زندگی کنم،خیلی هم رنج بردم بین این دو اتفاق-فوت پدرم و مستقل شدن-ولی از زمانی که مستقل شدم پیشرفتهای من در تمام زمینهها شروع شد....